...شلغم نپخته ایی از افکارم...
بوی عطر سردت میپیچد در کوچه باغ های خاطراتم گونه هایم داغ میشود از یاد محبت سخت است ...سخت میگذرد من نمیدانم این اعداد چه مشمارند که اینچنین با شتاب میگذرند..؟! من که هنوز هم در ان کوچه ام ...هنوز هم اسیر خاطرات ان روزم پس این فاصله ی تصنعی از چیست نمیدانم یاد ان روز ها که می افتد در سرم پر میشوم از اه پر میشوم...پر میشوم از تو راستی دریا همین جاست پشت پلک هایم دریا همیشه جاریست و چه سخت میکاهد از جانم این یاد ها... چه تلخ است عذاب اشیا اشیایی که تو را به روح خسته ام میدوزند و ریشخندم میکنند نمی دانند این روز ها از گونه هایم هم فرار میکنم من از هر چیز که طعنه ی عطر اگین دست هایت به ان خورده باشد فرار میکنم... راستی نمیدانم این روزها که نیستی چرا بیشتر از ان روز ها که بودی هستی!!!؟!؟!؟!
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |